داغ همیشه تازه
طعنه ی مردم این کوچه اگر بگذارد
از نگاه غزلم واژه ی خون می بــــارد
رفتی و بعد تو هر ثانیه پژمــــــــــرد دلم
وه که دل کندن ازاین عشق چه دردی دارد
بس که با اشک و نمک زخم دلم را شستم
هیچ کــــــــس داغ مراکهنه نمی پندارد
خسته ام مثل شب چلّه زتاریکیِ خویش
شیشه ی عمــــر دلم کاش ترک بردارد
آتش افروخته بر خرمن آرامـــش جان
هرکه دل را به دل همچو تویی بسپـــارد
بی تو یک روزبه دریای جنون خواهم زد
طعنه ی مردم این کوچه اگــر بگذارد....
پ .ن
خیلی دلم گرفته ،هیچی جز غزل گفتن آرومم نمیکنه.
گاهی به خودم میگم اگه غزل نبود چیکار میکردم
با این همه بغض.....